امیر مهدی

امیر مهدی جان تا این لحظه 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن دارد

نایت اسکین

 

 

شکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروین

 

شکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروین


رز گلم دلم واست یه ذره شده دوس جونم...

زیارت قبول رز بانو جونم مرسی که اونجابیادماهم بودی. نمیدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود... میبوسمت قند عسلم بووووووووووس!!!

دوست داشتم یه عکس یادگاری ازت تووبلاگم داشته باشم .اشکال نداره قربونت برم؟؟؟؟؟


تاریخ : 23 مهر 1392 - 00:28 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 2968 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

هوووووووووورررررررااااااااااا !!!

 

الهی من فدات شم پسرنازم همه ی وجودم نمیدونی چقدر انتظار این روز رو داشتم اخه دیگه داشتم ناامید میشدم که چراچهار دست وپانمیری نکنه دیر راه بیافتی ولی دیروز عصر سه شنبه  با بابایی نشته بودیم داشتیم صحبت میکردیم شما هم مشغول اسباب بازیهات بودی که یهو نگاه کردم بهت دیدم  خودتو حالت شنا هی بالا وپایین میدی همینجور خیرت شدم یه دفعه دیدم دستهاتو اوردی جلو وشروع به راه افتادن کردی اونم به هوای لیوان آب که تشنت شده بود رفتی گل پسرم ...نمیدونی چقدر خوشحال شدم مامان جون.

حالا دیگه شیطونیات هم بیشتر شده میخوایی ازهمه چیز سردربیاری حتی پات به آشپزخونه هم کشیده شد.الهی من قربون برم مامان عاشق شیطنت کردنتم نفسم...

 

      پسر گلم خیلی مامانو خوشحال کردی عجیجه دلم...منتظر کارای جدیدت هستم                                                           مامان جون...

  بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس


تاریخ : 10 مهر 1392 - 16:17 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 1081 | موضوع : وبلاگ | 56 نظر

گردش آخرهفته

دیروزجمعه92/7/5 با بابایی ومامانی رفتیم روستاهای اطراف شهرمون خیلی جای باصفایی بودن.جای تمام دوستام خالی بود.

قربون پسرم برم کلی ذوق زده شده بود وخوشحالی میکرد.رفته بودیم( روستای جلگه و روستای زیل وهمچنین سدنساء) که خیلی عظیم بود وخیلی هم زیبا، تازه ازداخل سد هم ماهیگیری کردیم خیلی کیف داد .بادوستای بابا رفتیم وباخانواده هاشونم اشنا شدیم وکلی خوش گذروندیم.که مامان عکسای گل پسرشو واستون میذاره...

اینجا هم جلگه اس وامیرمهدی خوشحال نشسته کنار جوی آب...

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

اینجاهم رفتی بالای درخت وخیلی هم خوشحالی ...

 

اینجاهم بابایی چندتا لیموشیرین ازدرخت چیده بودشماخیلی دوست داشتی مزه اش روامتحان کنی که دادم بهت وخیلی هم خوشت امد هنوزم میخواستی...

 

واینجا رفتیم کنار سدنساءقلاب هارو انداختیم توآب وماهی های خوشمزه گرفتیم...

 

اینجا هم روستای زیل امدیم که خیلی سرسبز وقشنگ بود...

شما هم داشتی فضولی میکردی ...

 


تاریخ : 06 مهر 1392 - 18:04 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 1570 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

یادی از8ماه گذشته!!!!

مامان جان عکس جدید فعلا ازت نداشتم قربونت برم گفتم یادی ازگذشتت بکنیم...

این عکس 1ساعت بعداز تولدته عزیزدلم:

این عکستم 12 روزه بودی مامان جونم که مهمان داشتیم،مراسم شب خیر بود

این 2تاعکسم 1 ماهه بودی همنفسم!!!!


تاریخ : 02 مهر 1392 - 02:22 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 962 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

جشن سپاس از مائده های الهی

  اینجا آمفی تئاتر ارگ جدیده پسرم  رفته بودیم جشن خرما،شما هم موقع جشن خواب بودی هیچی ندیدی...حالا افسوس نخورعزیزم انشاالله سال اینده میاییم شما هم میبینی قربونت برم.

 

 خاله های گلم شما هم میتونید یه سفرکوتاه بیایید بم به مدت 5شب اینجا جشن خرما میگیرن کلی برنامه  های جور واجور ومهمان های کشوری اینجا میان وخیلی خیلی خوش میگذره...حتی مراسم نورافشانی  هم داریم کلی مردم ازشهرهای دور و نزدیک میان تماشای مراسم ها!!!

      (اگه امدین قدمتون روی چشم خیلی خوشحال میشیم)



تاریخ : 26 شهریور 1392 - 04:11 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 1139 | موضوع : وبلاگ | 27 نظر

سوال فنی امیرمهدی؟؟؟

مامان این چیه بنظرت؟؟؟باهاش چیکار میکنن؟؟؟من عاشق این جور چیزاهستم تا میاد دستم بذارم تودهنم!!!!! دوست جونیهای گلم شما میدونید این چیه دستمه؟؟؟ راستی این عکسم داغه داغه چون رز جونم دلش واسم تنگ شده بود مامانی دراسرع وقت پست جدید گذاشت...

فدات بشم پسر نازمامانی که کنجکاوی بدونی اینی دستت چیه؟؟؟  

(عاشقانه میپرستمت نفس مامان)


تاریخ : 20 شهریور 1392 - 22:37 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 2192 | موضوع : وبلاگ | 30 نظر

اولین بار روی پات وایستادی گلم

قربون پسر نازم برم الهی که تو8ماهگی میخواد واسه مامان راه بره... دیروز15/6بود و من تواشپزخونه سرگرم تدارک نهار بودم امیر مهدی هم با اسباب بازیهاش بازی میکرد بابایی هم سرگرم کارای عقب افتاده اش بود

یه لحظه متوجه شدم امیرمهدی سرجاش نیست وقتی رفتم دنبالش دیدم خودشو رسونده به جای کفشی داره دستشو دراز میکنه همینجور نگاهش کردم واشاره به بابایی کردم گفتم به امیرمهدی نگاه کن ببین میخواد چیکارکنه

فداش بشم بعدکلی سعی وتلاش باکمک جاکفشی روی پاهای خودش وایستاد ویه لحظه دستاشو ازاد کرد تامتوجه شد میخواد بیافته سریع خودشونگه داشت.وقتی این حرکتشو دیدم ازخوشحالی نمیدونستم چیکار کنم! بدو بدو رفتم وگرفتمش توبغلم اینقدربوسیدمش که بچم عصبانی شدیه جیغغغغغ کشید (که بابا ول کنید منو بذارید به کارم ادامه بدم)!!!!!!!!!!

Caillou

                                     داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی


تاریخ : 16 شهریور 1392 - 16:40 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 1028 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

پسرک خوش ذوق!!!

   به چی میخندی مامان؟؟؟؟؟؟؟؟فدات بشم الهی.انشاالله همیشه خنده رولبات باشه شیرینترازعسل!!!


تاریخ : 12 شهریور 1392 - 19:39 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 1022 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

پسرزحمتکش مامانی

قربون پسرم برم که علاقه شدیدواسه کمک دادن به مامانی داره....

فصل برداشت خرماهامون شده وسخت مشغول کارهستیم واسه اینه که مامانی دیر به نی نی پیج سرمیزنه.

امیرمهدی برای اولین بارکه خرمادیده بودباتعجب وحیرت انگیز نگاهشون میکردتااینکه یه دونه برداشت ومزه اش روچشید دیگه نمیتونستیم حریفش بشیم دوست داشت تند تند له کنه یا بکنه دهنش.اگه حواسم بهش نبود خودشوخفه میکرد البته بخاطره هسته اش.......

 

امیرمهدی: مامان جون دارم واسه دوست جونیهام خرمای سفارشی جمع میکنم تابراشون بفرستم چیه هی تند تند ازم عکس میگیری بسه ه ه ه ه ه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


تاریخ : 08 شهریور 1392 - 01:23 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 1673 | موضوع : وبلاگ | 27 نظر