زیارت قبول رز بانو جونم مرسی که اونجابیادماهم بودی. نمیدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود... میبوسمت قند عسلم بووووووووووس!!!
دوست داشتم یه عکس یادگاری ازت تووبلاگم داشته باشم .اشکال نداره قربونت برم؟؟؟؟؟
امیر مهدی جان تا این لحظه 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن دارد
زیارت قبول رز بانو جونم مرسی که اونجابیادماهم بودی. نمیدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود... میبوسمت قند عسلم بووووووووووس!!!
دوست داشتم یه عکس یادگاری ازت تووبلاگم داشته باشم .اشکال نداره قربونت برم؟؟؟؟؟
الهی من فدات شم پسرنازم همه ی وجودم نمیدونی چقدر انتظار این روز رو داشتم اخه دیگه داشتم ناامید میشدم که چراچهار دست وپانمیری نکنه دیر راه بیافتی ولی دیروز عصر سه شنبه با بابایی نشته بودیم داشتیم صحبت میکردیم شما هم مشغول اسباب بازیهات بودی که یهو نگاه کردم بهت دیدم خودتو حالت شنا هی بالا وپایین میدی همینجور خیرت شدم یه دفعه دیدم دستهاتو اوردی جلو وشروع به راه افتادن کردی اونم به هوای لیوان آب که تشنت شده بود رفتی گل پسرم ...نمیدونی چقدر خوشحال شدم مامان جون.
حالا دیگه شیطونیات هم بیشتر شده میخوایی ازهمه چیز سردربیاری حتی پات به آشپزخونه هم کشیده شد.الهی من قربون برم مامان عاشق شیطنت کردنتم نفسم...
پسر گلم خیلی مامانو خوشحال کردی عجیجه دلم...منتظر کارای جدیدت هستم مامان جون...
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
دیروزجمعه92/7/5 با بابایی ومامانی رفتیم روستاهای اطراف شهرمون خیلی جای باصفایی بودن.جای تمام دوستام خالی بود.
قربون پسرم برم کلی ذوق زده شده بود وخوشحالی میکرد.رفته بودیم( روستای جلگه و روستای زیل وهمچنین سدنساء) که خیلی عظیم بود وخیلی هم زیبا، تازه ازداخل سد هم ماهیگیری کردیم خیلی کیف داد .بادوستای بابا رفتیم وباخانواده هاشونم اشنا شدیم وکلی خوش گذروندیم.که مامان عکسای گل پسرشو واستون میذاره...
اینجا هم جلگه اس وامیرمهدی خوشحال نشسته کنار جوی آب...
اینجاهم رفتی بالای درخت وخیلی هم خوشحالی ...
اینجاهم بابایی چندتا لیموشیرین ازدرخت چیده بودشماخیلی دوست داشتی مزه اش روامتحان کنی که دادم بهت وخیلی هم خوشت امد هنوزم میخواستی...
واینجا رفتیم کنار سدنساءقلاب هارو انداختیم توآب وماهی های خوشمزه گرفتیم...
اینجا هم روستای زیل امدیم که خیلی سرسبز وقشنگ بود...
شما هم داشتی فضولی میکردی ...
مامان جان عکس جدید فعلا ازت نداشتم قربونت برم گفتم یادی ازگذشتت بکنیم...
این عکس 1ساعت بعداز تولدته عزیزدلم:
این عکستم 12 روزه بودی مامان جونم که مهمان داشتیم،مراسم شب خیر بود
این 2تاعکسم 1 ماهه بودی همنفسم!!!!
اینجا آمفی تئاتر ارگ جدیده پسرم رفته بودیم جشن خرما،شما هم موقع جشن خواب بودی هیچی ندیدی...حالا افسوس نخورعزیزم انشاالله سال اینده میاییم شما هم میبینی قربونت برم.
خاله های گلم شما هم میتونید یه سفرکوتاه بیایید بم به مدت 5شب اینجا جشن خرما میگیرن کلی برنامه های جور واجور ومهمان های کشوری اینجا میان وخیلی خیلی خوش میگذره...حتی مراسم نورافشانی هم داریم کلی مردم ازشهرهای دور و نزدیک میان تماشای مراسم ها!!!
(اگه امدین قدمتون روی چشم خیلی خوشحال میشیم)
مامان این چیه بنظرت؟؟؟باهاش چیکار میکنن؟؟؟من عاشق این جور چیزاهستم تا میاد دستم بذارم تودهنم!!!!! دوست جونیهای گلم شما میدونید این چیه دستمه؟؟؟ راستی این عکسم داغه داغه چون رز جونم دلش واسم تنگ شده بود مامانی دراسرع وقت پست جدید گذاشت...
فدات بشم پسر نازمامانی که کنجکاوی بدونی اینی دستت چیه؟؟؟
(عاشقانه میپرستمت نفس مامان)
قربون پسر نازم برم الهی که تو8ماهگی میخواد واسه مامان راه بره... دیروز15/6بود و من تواشپزخونه سرگرم تدارک نهار بودم امیر مهدی هم با اسباب بازیهاش بازی میکرد بابایی هم سرگرم کارای عقب افتاده اش بود
یه لحظه متوجه شدم امیرمهدی سرجاش نیست وقتی رفتم دنبالش دیدم خودشو رسونده به جای کفشی داره دستشو دراز میکنه همینجور نگاهش کردم واشاره به بابایی کردم گفتم به امیرمهدی نگاه کن ببین میخواد چیکارکنه
فداش بشم بعدکلی سعی وتلاش باکمک جاکفشی روی پاهای خودش وایستاد ویه لحظه دستاشو ازاد کرد تامتوجه شد میخواد بیافته سریع خودشونگه داشت.وقتی این حرکتشو دیدم ازخوشحالی نمیدونستم چیکار کنم! بدو بدو رفتم وگرفتمش توبغلم اینقدربوسیدمش که بچم عصبانی شدیه جیغغغغغ کشید (که بابا ول کنید منو بذارید به کارم ادامه بدم)!!!!!!!!!!
داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی
به چی میخندی مامان؟؟؟؟؟؟؟؟فدات بشم الهی.انشاالله همیشه خنده رولبات باشه شیرینترازعسل!!!
قربون پسرم برم که علاقه شدیدواسه کمک دادن به مامانی داره....
فصل برداشت خرماهامون شده وسخت مشغول کارهستیم واسه اینه که مامانی دیر به نی نی پیج سرمیزنه.
امیرمهدی برای اولین بارکه خرمادیده بودباتعجب وحیرت انگیز نگاهشون میکردتااینکه یه دونه برداشت ومزه اش روچشید دیگه نمیتونستیم حریفش بشیم دوست داشت تند تند له کنه یا بکنه دهنش.اگه حواسم بهش نبود خودشوخفه میکرد البته بخاطره هسته اش.......
امیرمهدی: مامان جون دارم واسه دوست جونیهام خرمای سفارشی جمع میکنم تابراشون بفرستم چیه هی تند تند ازم عکس میگیری بسه ه ه ه ه ه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!