امیر مهدی

امیر مهدی جان تا این لحظه 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن دارد

لباسام قشنگه؟؟؟

این لباسمو مامان واسم خریده واسه عروسی(پسر خاله ودختر دایی مامانم) !هنوزم تصمیم داره یک دست دیگه واسم بگیره البته پاییزی که یه وقت سردم نشه خدایی نکرده سرمابخورم...

 

 راستی مامان جون دندون 3،4 مبارک عزیزدلم خیلی خوشحالم ازاینکه مرواریدهات بیخبر سرمیزنن ومامان متوجه هیچی نمیشه!!!


تاریخ : 23 مهر 1392 - 00:37 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 3668 | موضوع : وبلاگ | 30 نظر

رز گلم دلم واست یه ذره شده دوس جونم...

زیارت قبول رز بانو جونم مرسی که اونجابیادماهم بودی. نمیدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود... میبوسمت قند عسلم بووووووووووس!!!

دوست داشتم یه عکس یادگاری ازت تووبلاگم داشته باشم .اشکال نداره قربونت برم؟؟؟؟؟


تاریخ : 23 مهر 1392 - 00:28 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 2948 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

هوووووووووورررررررااااااااااا !!!

 

الهی من فدات شم پسرنازم همه ی وجودم نمیدونی چقدر انتظار این روز رو داشتم اخه دیگه داشتم ناامید میشدم که چراچهار دست وپانمیری نکنه دیر راه بیافتی ولی دیروز عصر سه شنبه  با بابایی نشته بودیم داشتیم صحبت میکردیم شما هم مشغول اسباب بازیهات بودی که یهو نگاه کردم بهت دیدم  خودتو حالت شنا هی بالا وپایین میدی همینجور خیرت شدم یه دفعه دیدم دستهاتو اوردی جلو وشروع به راه افتادن کردی اونم به هوای لیوان آب که تشنت شده بود رفتی گل پسرم ...نمیدونی چقدر خوشحال شدم مامان جون.

حالا دیگه شیطونیات هم بیشتر شده میخوایی ازهمه چیز سردربیاری حتی پات به آشپزخونه هم کشیده شد.الهی من قربون برم مامان عاشق شیطنت کردنتم نفسم...

 

      پسر گلم خیلی مامانو خوشحال کردی عجیجه دلم...منتظر کارای جدیدت هستم                                                           مامان جون...

  بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس


تاریخ : 10 مهر 1392 - 16:17 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 1068 | موضوع : وبلاگ | 56 نظر

گردش آخرهفته

دیروزجمعه92/7/5 با بابایی ومامانی رفتیم روستاهای اطراف شهرمون خیلی جای باصفایی بودن.جای تمام دوستام خالی بود.

قربون پسرم برم کلی ذوق زده شده بود وخوشحالی میکرد.رفته بودیم( روستای جلگه و روستای زیل وهمچنین سدنساء) که خیلی عظیم بود وخیلی هم زیبا، تازه ازداخل سد هم ماهیگیری کردیم خیلی کیف داد .بادوستای بابا رفتیم وباخانواده هاشونم اشنا شدیم وکلی خوش گذروندیم.که مامان عکسای گل پسرشو واستون میذاره...

اینجا هم جلگه اس وامیرمهدی خوشحال نشسته کنار جوی آب...

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

اینجاهم رفتی بالای درخت وخیلی هم خوشحالی ...

 

اینجاهم بابایی چندتا لیموشیرین ازدرخت چیده بودشماخیلی دوست داشتی مزه اش روامتحان کنی که دادم بهت وخیلی هم خوشت امد هنوزم میخواستی...

 

واینجا رفتیم کنار سدنساءقلاب هارو انداختیم توآب وماهی های خوشمزه گرفتیم...

 

اینجا هم روستای زیل امدیم که خیلی سرسبز وقشنگ بود...

شما هم داشتی فضولی میکردی ...

 


تاریخ : 06 مهر 1392 - 18:04 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 1563 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

یادی از8ماه گذشته!!!!

مامان جان عکس جدید فعلا ازت نداشتم قربونت برم گفتم یادی ازگذشتت بکنیم...

این عکس 1ساعت بعداز تولدته عزیزدلم:

این عکستم 12 روزه بودی مامان جونم که مهمان داشتیم،مراسم شب خیر بود

این 2تاعکسم 1 ماهه بودی همنفسم!!!!


تاریخ : 02 مهر 1392 - 02:22 | توسط : مامان امیر مهدی | بازدید : 948 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر